حسنا ساداتحسنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

گلآب

بدون عنوان

در ماه بستم از زندگی پر نشاطش به سر می بریم! تغییرات بزرگ رفتاری حسنا در هر ماه ما را بیشتر به بیان عظمت خدا بر لبانمان وا میدارد! حسنا در حال حاضر به خوبی ترفندهای کلک زدن را فرا گرفته، از کجا؟!نمی دونیم!!!! عاشق کلید و سوئیچ و این جور اقلام کثیف هستش،تمام کلیدهای کمدها از دستش در امان نیستن و همه چندباری گم شدن و پس از جستجوی فراوان پدرمحترم به جایی امن منتقل میشوند تا از دست حسنا در امان باشند. مجبورم برم ... ادامه دارد...
28 آبان 1392

خواب یک مادر او را به فرزند شهیدش رساند...

بازم یه تلنگر....   خونه ی مامانینا بودم من و مامان و بابا پای تلویزیون بودیم، گزارشی توی اخبار پخش شد.   واقعا منقلب شدیم، هر سه گریه افتادیم...   شهید گمنامی که به خواب مادرش اومده و در این خواب  گلایه کرده بود و گفته: «چرا به سراغ من نمی آیید، من تنها در یک اتاق هستم».   «مادر شهید ابوطالبی پس از دیدن خواب فرزندشان مبنی بر اینکه ایشان برگشته اند، با مرکز تحقیقات ژنتیک تماس گرفته و خواستند موضوع را بررسی کنند شهید بارها به خواب ایشان آمده و گفته بودند، من برگشته ام، چرا سراغ من نمی آئید».   چرا زیارت شهدا مخصوصا شهدای گمنام رو دست کم میگیرم؟!!   چرا ا...
9 آبان 1392

الحمدلله

تو این مدتی که فرصتی برای نوشتن پیدا نکردم اتفاقات زیادی افتاد از تموم شدن کابوس واکسن ها تا جشنی که بمناسبت بزرگترین عید شیعیان یعنی عید غدیر تو خونه برگزار کردیم و اتفاقی که همون شب برای دست حسنا افتاد... از آخرین واکسن حسناسادات بگم که دردناکترین واکسنش بود جوری که که پای چپش کاملا بی حرکت شده بود ، با دو روز بیقراری و تب، ماجرای واکسنهایش رو به پایان رسوندیم البته تا 6سالگی انشالله...   در پی منور شدن خانه مان به چهارنفر از سلاله ی پاک نبی(ص)(حسنا و بابای حسنا و باباجون حسنا ومامان مرضیه ی حسنا ! ) به پیشنهادم جامه ی عمل پوشیده شد و با همتشون تونستیم واسه عیدغدیر یه جشن تو خونه برگزار کنیم،همه ی فامیل اصفهانی و هیئت مدرسه ی ...
8 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گلآب می باشد